ضربه ای که خواهر دکتر با ساده لوحی اش به زندگی دکتر وارد کرد
مسیر زندگی دکتر حسین پور و خواهرش همان اوایل انقلاب وقتی که دکتر طرفدار انقلاب و خواهرش ضد انقلاب شد از هم جدا شد، البته از این نمونه ها اوایل انقلاب زیاد بود ولی هیچ خواهری اینقدر وقاحت نداشت که چشمانش را اینطور بر عقاید برادر ببندد و تخیلات و توهمات خود را جایگزین حقیقت کند. اختلاف عقیده دکتر با خواهرش بعد از جبهه نمود پیدا کرد. دکتر حسین پور به مسایل شرعی ، نماز خواندن روزه گرفتن و محرم و نامحرم بودن ،... اهمیت میداد و یک مسلمان حقیقی بود ولی خواهرانش به این موارد اعتقادی نداشتند و اختلافات از همین جا شروع شد، دکتر حسین پور از خواهرانش میخواست که نماز بخوانند یا کمی حجاب را رعایت کنند ولی خواهران دکتر عقیده متفاوتی داشتند. دکتر بعد از بازگشت از جبهه حتی شلوار جین هم نمیپوشید، عوض شده بود و مسیر زندگی اش را یافته بود. به خاطر همین اختلافات و همزمان با ورود دکتر به صنایع دفاع از سال 68 کم کم خواهرانش را از زندگی اش بیرون کرد. دکتر از خواهرانش میخواست که بعضی از مسایل را رعایت کنند و چون خواهران حاضر به تمکین نبودند دعوا و اختلاف پیش آمد و مادر دکتر طرفداری از دخترانش کرد و به دکتر حسین پور گفت که باعث متشنج شدن خانه میشود. بعد از آن دکتر تصمیم گرفت که زندگی اش را از خواهرانش جدا کند و فقط مادرش را در زندگی خود نگه دارد چون "مادر " بود و دکتر احترام بسیار زیادی برای مادرش قائل بود. دکتر در سالهای 70 تا 85 زندگی اش را وقف قوی ساختن نیروی نظامی جمهوری اسلامی کرد و این در حالی بود که خواهرانش کاملا از زندگی حرفه ای وی بی خبر بودند و دکتر احساس میکرد حتی وقت برای مباحثه با آنها ندارد.بعد از سال 80 مادر و خواهران دکتر به فکر ازدواج دکتر افتادند و تصمیم گرفتند دختری مناسب را پیدا کنند. با یافتن دختری که عقایدش هم به دکتر نزدیک باشد هم به خودشان ، میتوانستند وارد زندگی دکتر شوند. اما از آنجایی که دکتر با خواهرانش قهر بود ، برنامه و نقشه ای کشیدند! خواهر دکتر در کرج کار میکرد در محل کار تصادفا صدای دختری را میشنود که میگوید "من در اتوبان تهران کرج صلوات نذر میکنم" محبوبه (خواهر دکتر) نگاهی به دختر می اندازد میبیند که بینی عملی و قیافه ی شیکی دارد. محبوبه پیش خود فکر می کند "صلوات نذر میکند پس مذهبی است و افکارش شبیه دکتر است! و بینی عملی و ...است پس شبیه ما فکر میکند!" شماره تلفن دختر را میگرد، پرونده ای از افتخارات دکتر ، عکس هایش با روسای جمهور و ... تهیه میکند و به خانه دختر میبرد به طوری که دختر عاشق داماد ندیده میشود....اما چون محبوبه اجازه ورود به زندگی دکتر را نداشت نقشه میریزد که از طریق مادر و همکاران دکتر این دختر را معرفی کند.... مادر دکتر با یکی از همکاران دکتر صحبت کرده و آن همکار پاکت حاوی عکس و مشخصات دختر را به دکتر میدهد و میگوید یکی از اقوام ماست که در کرج زندگی می کند. دکتر پاکت را میگرد نگاهی به عکس می اندازد و پاکت را پس می دهد و میگوید" نه. این دختر مادرش تنهاست پدرش فوت کرده و من نمیتوانم وی را از شهرش جدا کنم" همان روز وقتی به خانه می رود مادر اخم می کند و قرآن می آورد و میگوید که من نمیخواهم در خانه پسر مجرد داشته باشم. دکتر حسین پور بسیار زیرک و باهوش بود بلافاصله ننقشه را میفهمد و میگوید "این نقشه خواهرم است و شما مجری" خواهر دکتر شماره دکتر را به دخترمی دهد، دختر به دکتر زنگ می زند و با بغض میگوید" پس تکلیف من چه میشود" دکتر میگفت "من خودم هیچ وقت شماره ام را به دختری نداده بودم و سعی ام بر این بود که کسی من را نشناسد . خواهرم کاری کرد که من را در معذوریت اخلاقی قرار داد، به خاطر زنگی که به من زد و اصرارهای مادرم و آوردن قرآن گفتم شما من را در معذوریت اخلاقی قرار دادید، برویم تهران و عقد کنیم"تهران رفته و عقد کردند.
اختلافات همان روز عقد مشخص شد وقتی مردی از آشنایان آمد و با عروس دست داد . دکتر عصبانی شده و به عروس گفت " بار آخرت باشه " واضح است چنین زندگی ای دوامی نخواهد داشت، در حدود یک سال عقد بودند و بیشتر از سه ماه زندگی مشترکشان طول نکشید، در این سه ماه سه بار عروس قهر کرد و به کرج رفت و بعد از سومین بار دکتر تصمیم به طلاق گرفت، دختر مظلوم که او هم مانند دکتر قربانی یک ازدواج اشتباه و حماقت خواهر دکتر شده بود تمام مهریه اش را به خیریه بخشید که هر ماه 200 هزار تومان از طرف دکتر به خیریه پرداخت میشد و بعد از درگذشت دکتر 11 میلیون تومان به خیریه به جای مهریه پرداخت شد و عروس و مادرش چیزی نخواستند به جز آنچه اتفاق افتاد!!!!!
بعد هادکتر در مورد این اتفاق گفت " خواهرم خیلی ساده است خیلی ساده است و بر خلاف ظاهرش خیلی زود فریب میخورد،او پاشنه آشیل من را زد و توانست چنین کاری کند چون خواهرم بود. در تاریخ ایران جنگاوران فقط از نزدیکان خود ضربه خورده اند و خواهرم بدترین ضربه زندگی ام را به من وارد کرد و من به همین خاطر او را از زندگی ام بیرون کردم و او را نبخشیده ام و ااجازه نخواهم داد که عروسی را که انتخاب کرده ام ببینند و حتی با او تلفنی صحبت کنند، من خواهر ندارم . من هیچ کس را در این دنیا به جز مادر پیرم ندارم. هر چند مادرم را در این جریان مقصر میدانم اما نمیتوانم با مادرم هم قطع رابطه کنم چون احترام مادر واجب است"
و دکتر در حالی این دنیا را ترک کرد که خواهرش را نبخشیده بود و چقدر جالب که همین خواهر بعد از درگذشت دکتر باز هم به عقاید دکتر پشت کرده و با سو استفاده از نام دکتر و ساده لوحی خاص خودش !بر علیه باورها، خواست و عقاید دکتر به پا خواسته تاریخ همیشه تکرار میشود.